<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
تنها یکبار می توانست
در آغوشش کشید .
و می دانست آن گاه
چون بهمنی فرو می ریزد
و می خواست
به آغوشم پناه آورد :
نامش برف بود
تنش ، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای گاهگلی ...
و من او را
چون شاخه یی که به زیر بهمن شکسته باشد
دوست می داشتم .